اولین دست گیری...!!!
عزیز دلم روز به روز عشق و علاقه ام نسبت بهت بیشتر میشه، وقتی باهات حرف میزنم ذوق می کنی و دست و پا می زنی و سعی می کنی باهام حرف بزنی و ازت صداهای نامفهومی میشنوم جز آقو کردنت که واسه من خیلی مفهومه امروز هم برای اولین بار عروسکی که هر روز جلو صورتت میگیرمو و خودم هم تقلید صداشو میکنم با دستت گرفتی و مامانی رو کلی ذووق زده کردی ... ...
نویسنده :
مریم
2:10
مشت های گره کرده
گل من الان خوابی و اومدم یه عکس از شکل دستات بذارم اخه ناز نازی مامان همش دست های کوچولوتو مشت می کنی همیشه هم به مدل زیر دست هاتو مشت میکنی...شصتتو از بین انگشتات میاری بیرون ... ...
نویسنده :
مریم
14:20
واکسن دو ماهگی
دیروز باچند روز تاخیر واکسن دو ماهگی دختر عزیزمو زدم یه کمی گریه کردی و بعدش خوابیدی ولی بعد از ظهر تب کردی هر چند قطره استامینوفن هم بهت داده بودم تا امروز هی تبت کم و زیاد می شد الان خدارو شکر دیگه تب نداری خداکنه دیگه هم تب نکنی الانم از خواب بیدار شدی داری واسه خودت بازیگوشی می کنی .راستی یادم رفت بگم دخمل گلییییییم وزنش شده ٥٧٠٠ و با قد ٦٠ و دور سر ٤٠... فدات بشم نور چشمم...
نویسنده :
مریم
13:30
دوماهگی دخمل جونی
دو ماهگي نوراي عزيزم مصادف شده با عيد غدير و چون دخترم جز سادات هستش سبز پوشيده .... ...عيد دختر گلم مبارک... منو بابايي ازت عکس گرفتيم در حين عکاسي هم خوابت برد ...فدات بشم عسلم.... ...
نویسنده :
مریم
1:56
یه روز جدایی...
بالاخره اومدم وبلاگ دختر نازمو آپ کنم .... دیروز دایی مرتضی اومد دنبالمون و رفتیم خونه آقاجون تا مادر مواظبت باشه و مامانی بره لباس بخره اخه چند روز دیگه باید بریم عروسی و این اولین باری میشه که دخملمو می برم عروسی ،مامانی هم از بس تو بارداری تپل شده بود الان هیچ لباسی اندازش نیست صبح با خاله مهرنوش و دایی مرتضی رفتیم بازار اخرشم هیچی نخریدم بعد از ظهر هم با خاله فاطمه رفتیم بازم هیچی نخریدم اخه هیچ مانتویی به دلم نبود و همشم اضطراب داشتم و از دست خودم ناراضی که تنهات گذاشتم فقط برای دخملیم کتاب تقویت هوش نوزاد رو خریدم. دختر گلم اینقدر بهت وابسته شدم و دوستت دارم که دیگه یه لحظه هم نمی تونم تنهات بذارم تا رسیدم خونه با دیدنت انگار...
نویسنده :
مریم
15:02
بهترین لحظه زندگیم
نورای من 2 شهریور 1392 ساعت 12:40 با وزن 3440 و قد 52 متولد شد ... ...
نویسنده :
مریم
14:57