نورانورا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
هلیاهلیا، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

گل های کوچولوی من

7 ماهگی

اسفند 92 از سال های دیگر بیشتر درگیر خانه تکانی و ... بودیم و تا دقیقه نود هم مشغول . و بالاخره متوجه شدیم کم وزن گرفتن شما به خاطر رفلاکس بود و از اول اسفند سه هفته پشت سر هم دکتر رفتیم و با مصرف دارو هر چند و ضعیت شیر خوردن شما بهتر شده بود ولی وزن اضافه نکردی  که دکتر گفتن با این حال جای نگرانی نیست و به مرور همه چیز حل خواهد . و اما گل ناز من این مدت پیشرفت های زیادی داشتی از جمله این که 27 اسفند سینه خیز رفتن را شروع کردی (27 اسفند 91 هم متوجه جنسیت شما شدیم.)و بسیار بسیار هوشیارتر از گذشته شدی و حسابی راه دلبری کردن از بابا و مامان رو یاد گرفتی مخصوصا با ماما ،بابا ، دد، ات،م م گفتنت که قند توی دل ادم اب میشه از بس با ناز&nb...
2 ارديبهشت 1393

اولین دّر...

گل زیبای من بالاخره یه مروارید سفید توی دهن کوچولوت خودنمایی کرد ، ان شاالله همیشه با رزق و روزی باشی دخترکم... ...
22 فروردين 1393

آغاز

به نام خداوند عشق و زیبایی   اول بار خدا را شکر می کنم که دوباره فرصت آغاز را بر من ارزانی داشته است،خداوندا شکر از بابت تمام داده ها و نداده هایت و نهایتا شکر به خاطر نعمت مادر شدن . دختر زیباروی من اولین بهار زندگیت مبارک.   ...
18 فروردين 1393

اندر وقایع 6 ماهگی و...

عشق کوچولوی من  یک ماه بزرگتر شده و صد البته شیرین تر ،عزیزکم این روزا خیلی زیاد بی قرار شدی و مرتب جیغ میکشی اونم بنفش، (به قول مامانای نینی سایتی )که فکر می کنم به خاطر دندون در آوردن باشه . خیلی هم به مامانی وابسته شدی و باید همش جلو چشمت باشم وگرنه دختر لوس مامان لبهای کوچولوشو جمع میکنه و میزنه زیر گریه و ... شنبه گل نازمو بردم برای واکسن ،زیاد گریه نکردی اما بعد که رفتیم خونه تب کردی و تا فردای اون روز گل من تب داشت و امروز که خدارو شکر تبت قطع شد و خوشحالم که نوبت بعدی واکسن رفت تا یک سالگی . و ناراحت از جهت وزن گیری چون در 2 ماه فقط 600 گرم اضافه کردی . راستی این ماه دایی داماد شد. . دخترخاله نگار و نورا که...
6 اسفند 1392

پاهای خوشمزه

شیرینم ، هر روز که میگذره بیشتر تو دل بابا و مامان جا باز می کنی مخصوصا وقتایی که کارای جدیدی یاد می گیری ،وقتایی که غلت می زنی یا با خودت حرف می زنی یا با تعجب چیزای جدید رو وارسی می کنی و بعضی وقتا هم زیادی متعجب می شی و یهو جیغ می کشی و می خندی مثل وقتایی که برات داستان و شعر می خونم یا فیلم و عکس هایی که ازت گرفتم برات میذارم و ... و یکی از با مزه ترین کارایی که جدیدا یاد گرفتی خوردن انگشتای پاهاته .مادر به فدای اون انگشتای فینگیلیت بره.... ...
22 دی 1392

اولین برف زمستانی

نفس مامان ،بالاخره طلسم واکسن چهارماهگی با 13 روز تاخیر شکسته شد.(دو روز پیش) بعد از واکسن خیلی بیحال بودی که سرماخوردگی هم مزید بر علت شده بود و مرتب دمای بدنت بالا می رفت خدارو شکر امروز خیلی حالت بهتر شده و تب هم نداری. تو این مدت کلی غصه خوردم که گلم حال ندار بودی و خوب هم شیر نمیخوردی (البته مدتیه خیلی بازیگوش شدی)مجبور شدم غذای کمکی رو زودتر از دستور پزشک شروع کنم. راستی عشقم بعد از چند سال (فکر کنم 3 سال)اصفهان برف اومد و مامان که عاشق برفه کلی خوشحال و ذوق زده شد و این اولین بارش برف زندگی گل نازم بود... اینم یه عکس از حیاط برفی خونمون...   ...
17 دی 1392

4 ماهگی نازدار خانوم

نازدار مامان، (خاله فاطمه هم یاد گرفته هر وقت می خواد سراغتو بگیره میگه : نازدار خانوم چطوره؟!!) 2 دی ،4 ماهت کامل شد و وارد 5 ماهگی شدی که مصادف شد با اربعین حسینی و نمیشد واکسن دختر گلمو بزنم. منو بابایی گل نازمونو بردیم حمام که عکساشو در ادامه میذارم . دیروز هم نشد بریم  برای زدن واکسن تا امروز ، مسئول واکسیناسیون گفت : چرا دیر مراجعه کردین برای واکسن؟!!!منم گفتم سرما خورده بودی ، بعد گفت خب برو پزشک یه بررسی کنه بعد واکسن بزنم که متاسفانه گفتن: تب داری و خدای ناکرده ممکنه تشنج کنی بهتره واکسنو شنبه بزنیم و برگشتیم خونه،دورت بگردم گل نازم که مریض شدی... راستی وزن گل نازم 6600 (که گفتن رشد وزنیت خوب نبوده 15 روزه دیگه هم برای ...
4 دی 1392

اولین ...

نی نی کوچولوی مامان دیروز برای اولین بار تونستی برگردی و بری روی سینه ....هورا...هورا...        ...
28 آبان 1392

شکار لحظه ها...

ناز گل مامان، دیشب دوباره هوس عکاسی کردم و ازت عکس گرفتم...دورت بگردم مادر....  اولم کلی ترسیدی از عکاسی مامانی...     ...
23 آبان 1392